تعدادی از سینماگران افغان می گویند که عدم توجه دولت به رشد صنعت سینما باعث شده است تا سطح تولیدات داخلی پایین آمده و سینماگران بیشتر به تقلید از سینمای هند بپردازند.خانم دیانا ثاقب یکی از سینماگران افغانستان در گفتگو با خبرنگار رادیو دری معتقد است که برخورد غیر مسئولانه و نداشتن توجه از سوی دولت افغانستان در قبال صنعت سینما، باعث شده است که وضعیت سینماها و تولیدات سینمایی از نظر محتوایی در سطح پایینی قرار داشته باشد.این سینماگر افغان با اشاره به اکران فیلم های هندی در سینماهای افغانستان و نمایش تعداد بیشماری از سریال های هندی در تلویزیون های خصوصی این کشور می گوید سطح پایین تولید فیلم های داخلی که عملا تقلیدی از فیلم های بالیوودی (سینمای هند) هستند باعث شده تا فیلم های هندی از جمله ی پرمخاطب ترین فیلم های سینمایی خارجی در افغانستان باشند.خانم ثاقب معتقد است در برخی موارد اگر توجهی هم از سوی دولت به سینما می شود بیشتر برای دلخوش کردن فیلم سازان است و هیچ تاثیر در بهبود وضعیت سینما در افغانستان ندارد.گفته می شود افغانستان در عرصه هنر هفتم تاریخ 100 ساله دارد اما به باور کارشناسان سینمای افغانستان نتوانسته است به دلایل مختلف از رشد و تحول چشم گیری برخوردار شود.به عقیده تعدادی از سینماگران افغان سینمای افغانستان کاملا سینمای تقلیدی است و فیلم نامه نویس های افغان به دنبال آن نیستند که به خلق اندیشه بپردازند.محمد علی هزاره یکی دیگر از سینماگران افغان به خبرنگار رادیو دری می گوید برخورد غیر حرفه ای و نبود مراکز آکادمیک جهت پرداختن اصولی و علمی و کارشناسانه به کار سینمایی از عللی است که باعث شده تا چیزی به عنوان سینما به مفهوم واقعی در افغانستان نداشته باشیم .وی گفت بیشتر از یکصد و پنجاه مرکز تولید فیلم در افغانستان وجود دارد که قرار است در خدمت سینما یا تولیدات سینمایی باشند اما متاسفانه بیشتر این مراکز اقدام به ساخت تیزرهای تبلیغاتی و یا فیلم هایی که بعضی از کشورهای کمک کننده به افغانستان با پرداخت هزینه فیلم علاقمند به ساخت آن هستند می کنند و تولید دیگر سینمایی را از اینها نمی بینیم.
عشق
دهقان پیر!
عشق چیست؟
عشق
رود باریست که آغازش را
ابرهای بلند میدانند
و انجامش را
شاخساران بلند
درمیان مزرعه ام
برگ میبرارد
بته کن!
عشق چیست؟
عشق دهکده است
کز سرکوه بلند
میتوانش به تماشا بنشست
واز آنجا به هوای یک کس
آسیا بان!
عشق چیست؟
عشق پلیست
از کمان رستم
برفرازی رودی
که همه روزه از آنجا نب رود
دختری
بر فرازی آن پل
می آید
می خواند و
میرقصد و
سرچرخی را
از سرم میکاهد
مسافر!
عشق چیست؟
عشق
یک سوار است
آشنا با منزل
وقوتی پرسان بکنیش
که چه حد فاصله ماندست
خنده اش میگرد
خوشه چین !
عشق چیست؟
عشق فصلیست که از مزرعه ها میگذرد
دانه های خوش گندم را
به کبوتر هایی
دشتی
تعارف میکنند
و کوچکترین خوشه را
به من می نهد
معدنچی !
عشق چیست؟
عشق یک وسوسه است
درفرورفتن، تاعمق کهی
وچراغی را آنجا
افروخنتن است
در هنر هم مانند زندگی هدف فقط آزادی و ترقی است.
* نیروی یک چهره زیبا چه هیجانی در من میانگیزد برای من در جهان هر گز لذتی بالاتر از آن نیست.
* تمام هنرهابرادر یکدیگر اند . هر یک از هنر ها بر هنر دیگر روشنایی می افگند.
* کسانی که در آثار هنر ی مطالب زشت مییا بند اشخاص فاسد هستند. آنهای که در آثار هنری مطالب سودمند مییابند با سوادان بیمایه اند. اما کسانیکه برای آنها آثار هنری جز زیبایی معنی دیگری ندارد تنها آنها بر گزیده گانند.
*موسیقی حالت کشف ودرکی است که از هر دانش وفلسفه ای برتر است. کسی که با عماق موسیقی راه یابد از بند تمام بدبختی های که مردمان را به دنبال خود می کشاند آزاد می سازد.
*موسیقی از عالی تری هنر هاست . که بس مطالب نامعلوم و نافهمیدنی را برای ما توضیح و تفسیر میکند و ما را در عالمی که هنوز برای انسان مجهول است رهبری میکند.
* موسیقی کشوریست که روح در آن حرکت می کند در این جا هر چیز گل های زیبا می روید و هیچ علف هرزه ای در آن نمی روید اما کمتر هستند اشخاصی که بفهمند در هر قطعه موسیقی چه هنری وجود دارد.
در مورد کتاب و مطاله :
* کتاب رکن اعظم سعادت آدمی است.
* کتاب بزرگ کتابی است که خواننده را بزرگتر از انچه است بنماید.
* ما نه تنها باید کتاب های خوب را دوست بداریم بلکه باید سعی کنیم وجود ما خود به منزله کتاب خوبی باشد که دیگران از ما سرمشق بگیرند.
* مطالعه کتاب یعنی تبدیل ساعات ملالت بار به ساعات لذت بخش.
* آنچه مردم را دانشمند میکند مطلب که می خواند نیست بلکه چیزی های است که یاد می گیرد.
* لذت مطالعه یگانه لذت است که خالص و بی غل وغش است موقعی که سایر لذات ازبین میرود این لذت همچنان جابر جاست.
جایم نمی دهد
نه زمین نه آسمان
نه کام نهنگی
حتی اگر یونسی شوم
*
خورشید می تابد
و عرابهءآهنینش
روی جادهء تاریک زمان
پیروزی آبهای بی آبی را
شیپور می زند
من در قبیلهء کسوف
مردی را دیده ام
که آیینهء شکستهء خون آلودش را
در آن سوی دیوار زمان پنهان کرده است
و فکر می کند که تمام شامپانزی های امریکا
در آیینهء کوچک او می خندند
وفکر می کند که آب تمام دریا های جهان
در کوزهء شکستهء پدر کلان او نمد پیچ شده است
او وقتی در آیینه خودش را می بیند
باغ وحش در جیب چپ اوست
و تمام هستی اش گم می شود در خندء یک شامپانزی
وقتی تاریخ می میرد
بقهء کوری نیز
مانند قطره یی از قیر
در خیابانی که مردم با عصا از آن می گذرند
به فوتبال می چکد
بگذار مرد بخندد
تا انقراض نسل شامپانزی
زیست شناسی جانوری را
به دنبال حلقهء گمشدهء دیگری سرگردان نسازد
زمستان را پشت سر می گذارم
بی آن که بدانم بهار با کدام گل سرخ آغاز می شود
دیروز تمام هستی زمستان را
مردی که ریشش پریشان تر از اندیشهء من است
بر شانه های خورشید افگند
دعایش مستجاب شده بود
وبند قرغه قطره یی برای خندیدن نداشت
خاموشم مانند یک سنگ
وقتی که گلولهء دموکراسی
بر جبین بلندش می نویسد
تروریست!
من به آسمان نفرین نمی فرستم
که کافر می شوم
به زمین نفرین نمی فرستم
که تمامیت ارضی امریکا درز بر می دارد
من مرز آزادی بیان را به رسمیت می شناسم!