پنجره آبی... همیشه ولی تنها

در گستره ‌ادبیات وموضوعات مهمی دیگر

پنجره آبی... همیشه ولی تنها

در گستره ‌ادبیات وموضوعات مهمی دیگر

غزلی از برادرم داکتر عتیق الله رضایی

بهاربیست                   www.zibasazi.bahar-20.com 

غزل   

آن لحظه ها که حرف لبت عاشقانه بود

نطق وبیان ونکته تو صادقانه بود

موج نشاط روی تو میزد به هر طرف

برمن زتو شعر وخیال و ترانه بود

در سازوبرگ عشق تو من میزدم نفس

آن روزها به کوی توام آشیانه بود

دستم مدام به زلف تو طومار می نوشت

چشم مرا حسن قشنگ ات نشانه بود

هر جا که بود مقدم تو بیدرنگ من

میرفتم وبرای توام صدبهانه بود

شب ها بسی به بستر گرم تو خواب ها

بردم ولی عشرت تو بی کرانه بود

ماوتوایم همدم ههمکیش وهم نفس

اما دریغ فسون جهان درزمانه بود

خواهم رسید بار دگر پیش پای تو

زیرا تمام پیکر تو شاعرانه بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد